و جناب ابی چه زیبا میفرمویند: "طلوع کن، طلوع کن، که بودنم تازه کنی/ دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی"
و جناب ابی چه زیبا میفرمویند: "طلوع کن، طلوع کن، که بودنم تازه کنی/ دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی"
*ایشان همواره وسیع بود و بدون نگاه کردن به رنک دانشگاهها برایشان اپلای مینمود.
*بعد از دعوت شدن به مصاحبه سرچ کرد و وقتی فهمید رنکینگ بیزنس اسکول دعوتکننده 31 میباشد، برای سلامت روان ادمیشن کامیتی دعا کرد و با فکر اینکه «به درک که قراره بفهمن چه اسکلی هستم و ضایع میشم...اصن من که نگفتم دعوت کنن، خودشون خواستن!!» مشغول آمادگی برای مصاحبه فرضی شد.
*به علت قطعیه اینترنت مخابرات و سرعت لاکپشتیِ اینترنت دیتا مصاحبه بر روی پشت بام انجام شد و اوشون هی از استاد موردنظر عذرخواهی میکرد برای قطع شدن مکالمه و استاد هم هی میگفت: «!!I understand»
*آخر مصاحبه استاد به جای آرزوی موفقیت، گفت: «امیدوارم مشکل اینترنتتون زودتر حل بشه!!»
*مکالمهم با یکی از دانشجوهای دپارتمان موردنظر(قبل از مصاحبه):
+ کسی رو میشناسین که از رشته MBA، از دپارتمانتون پذیرش گرفته باشه؟
- نععع، همه صنایعی بودن...آهاااا یادم اومد یکی از بچههامون MBA خونده!!
+چه خوب، پس جای امیدواری هست!!
- البته اون MBAش رو از دانشگاه هاروارد گرفته بود!!
+ :// (مگه خوارزمی چیش از هاروارد کمتره؟!! بیریخت)
*و هنوز باورم نمیشه که اکسپت شدم🙄
*از استاد موردنظر تشکر کردم که "خبر خوب" بهم داده و منم اکسپت میکنم و میام حتما...بعد اون جواب داده: « اینکه میای خبر خوبیه!!» و من نمی دونم چطور میشه برای این بشر فرانسوی موفرفری نمرد!!