۱. اولین جلسهم رو با یه روانشناس جدید داشتم. برخلاف روانشناس قبلی، انقدر حرف میزد و وسط حرفم میپرید که باید بهش میگفتم: «ساکت شو، من پول دادم که حرف بزنم!!»
۲. اواسط جلسه هی با خودم میگفتم:«من دیگه نمیخوام اینو ببینم!!» ولی تهش یه جمله گفت که تصمیم گرفتم بهش یه فرصت دیگه بدم!! گفت: «تو در واقع از انجام کارای کوچیک، مثل دیدن گربه یا خوردن مربای توتفرنگی، تو زندگیت لذت نمیبری؛ در حقیقت با اینا داری از انجام کارای بزرگتر فرار میکنی!! اگه لذت میبردی، خودتو سرزنش نمیکردی!!»
۳. اولین جلسهای بود که رفتم باشگاه و گس وات؟ وزنه همهی داستگاهها رو به وزن پنج کیلو تغییر دادم!!
۴. از چند ماه پیش که همه آهنگای گوشیم پاک شد، حس نیاز به دانلود مجدد آهنگ نداشتم ولی دیروز که کلی آهنگ قدیمی دانلود کردم، فهمیدم چقدر دلم برای آهنگایی که یادم رفته بود وجود دارن، تنگ شده...یعنی تصور کنید من حتی دلم برای «کفتر کاکل به سر» هم تنگ شده بود، وای وای!!