تلگرام رو از گوشیم حذف کردم، اینستاگرام رو دی اکتیو. داشتن به جای اینکه نقش پل رو برای پیشرفتم ایفا کنن سد میشدن در برابرش.
دیشب کیف پولش رو تو ماشینم جا گذاشت. با اینکه می دونم اگه کیف پول من پیش اون جا می موند به احتمال خیلی زیاد توشو میدید، دارم سعی میکنم رفتاری داشته باشم مطابق اصول خودم. کیف پولش رو به جای اینکه تو ماشین بذارم آوردم تو اتاق جلو چشمم که بیشتر امانت دار بودن رو تمرین کرده باشم.
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!!
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشتم که واسه عروس شدن تو خونه غذا درست کردن جواب نمیده، باید رفت تو خیابون!! حالا خیابون یه استعاره هست و همه چی هست به غیر خود خیابون؛ چون شوهری که تو خیابون پیدا بشه تو همون خیابون هم گم میشه!! اینو من نمیگما، کسی که تو خیابون شوهر پیدا کرده میگه...خلاصه مجردان عزیز بیاید امسال بزنیم بیرون، از این انزوا، از این سکون، از این گوشی و لپ تاپ، از خودمون حتی...بیاین همه عروس و دوماد بشیم!! من تحمل چقندر شدن ندارم، شما رو نمی دونم!!
دیشب انقدر به پول فکر کردم که امروز ۴ تا فرصت کاری یافتم!!کاش تو هم مثل پول با فکر کردن بدست میومدی!!
بهش گفتم: ''حاضر نیستم جردن کار کنم، چون خیلی دوره''...گفت: ''۲، ۳ روز وقت بده به من و خودت...باید فکر کنم، ببینم چطور می تونم راضیت کنم تا اینجا بیای و واسه خودم کار کنی!! چون دقیقا همون فردی هستی که نیاز دارم...اگه بفرستمت دانشگاه تهران تدریس ایلتس کنی، از کل توانایی هات استفاده نمیشه!!'' من این مدلی بودم که:''من؟ شیب؟ بام؟'' سمانه میگه:''منم قبول دارم خیلی خوب حرف میزنی و قدرت متقاعد کردنت زیاده...حتی بابکم انقدر خوب حرف نمیزنه!!'' دوست دارم کار کنم اونجا...دوره خیلی... خانواده ناراضین...اگه جایی می شد جور کرد واسه زندگی و عدم رفت و آمد و تهش ۳ میلیونی واسم میموند راضی بودم... دوست دارم یه شرایط جدید رو تجربه کنم...دوست دارم اطلاعاتم زیاد بشه... دوست دارم وقتی از ایران رفتم بتونم این کارو ادامه بدم خودم و بیشتر پول دربیارم ... درآمد جانبی هم ایجاد میکنه برام حتی...چرا کارای خوب جاهای دورن؟ هی بهش گفتم:'' خب کارم با اینترنت و تلفنه، بذار همین دانشگاه تهران انجامش بدم''...گفت: '' آخه میخوام چند نفر بذارم زیر دستت باید همین جا باشی.''
سمانه میگه:'' تو دقیقا چی می خوای(رفتن یا موندن)؟'' میگم:'' هی دست دست میکنم، منتظرم زودتر درمان بیماریم بیاد و بعد بدون درد بتونم از ایران برم!!'' بیا دیگه، عه!!
چند سال پیش کلی موقعیت ازدواج خوب بود خانواده ترسیدن، فک کردن زوده یا هر چی هی گفتن درس بخون درس بخون درس بخون، خورم هم ریدم به همشون...حالا نیست یا کمتره یا ادماش مزخرف ترن...الان فرصت شعلی خوب هست، خانواده باز هی می ترسن... ممکنه به اینا هم برینم، فردا روزی همینا هم نباشن. پس کی میخوام از زندگی درس بگیرم؟
تو همین لحظه دو تا سوال رو برگه نوشتم و حس کردم اگه به جواب این دو سوال برسم، دیگه هیچ مسئله ای باقی نمی مونه!!
۱. چطور میشه همیشه از شادی دیگران شاد شد؟
۲. چطور میشه بدون داشتن هیچ اعتقاد اثبات نشده ای، قوی ادامه داد؟
به بهترین جواب سوال اول یه جورایی رسیدم: اینکه حس کنی تو اون فرد هستی که شاده...وقتی خودت رو با دیگری یکی بدونی نیازی نیست که حس حسادت یا هر چیز مشابه ای بهت دست بده. فکر کنید چه اتفاقی افتاد!! عروس تنها دوست پسرم کل زندگیم رو دیدم و لبخندش بهم این حس رو داد که خود منه!! جالب بود که قبل از اینکه چهره ش رو ببینم ناراحت بودم و ازش متنفر حتی، ولی بعدش هر بار که لبخندش رو دیدم یه حس خوشایندی بهم دست داد. قلبم آروم شد. بخشیدم و فراموش کردم و آرزوی خوشبختی براش کردم چون خود من بود یه جورایی!!
سوال دوم خیلی سخته اما...باید خدا رو خط زد چون اثبات نشده...باید اعتماد کامل به خود و تلاشمون رو خط زد چون گاهی نقض شده اعتماد پذیر بودنمون ... باید تکیه دادن به آدما و امید داشتن به اونا رو خط زد چون اونا بارها بدون کوچکترین ضربه ای فرو ریختن... باید اهداف رو خط زد چون گاهی نمی دونیم چرا باید هدف داشه باشیم و که چی اصلا؟
ادامه دادن رو خودم بلدم،ادامه دادن مثل قانون اول نیوتونه برام و ارزش خاصی نداره انگار...با اومدن به دنیا یه سرعت اولیه بهمون داده شده و ما داریم با همون سرعت ثابت در مسیر مستقیم حرکت میکنیم...دیدید چه راحته ادامه دادن؟ من می خوام بدونم با همه اینها چطور میشه قوی ادامه داد؟ چطور میشه خسته نشد؟
اگه جوابی به ذهنتون میرسه خیلی دوست دارم بدونم:)
پسربچه همبازیه دوران بچگیم، میلاد، ازدواج کرد، معتاد شد، طلاق گرفت، الانم زندانه؛ اونوقت من هنوز دفاع هم نکردم!!
ولی اخبار حاکی از اینه که هفته بعد دفاع میکنم... بعدش دیگه هم میتونم ازدواج کنم، هم معتاد و هم طلاق و هم زندان!!
حسادت میراث خانوادگی من است...همه ی اجداد من حسود بودند...و حتی خودم...ما حسودانی بودیم که چشم دیدن موفقیت یکدیگر را نداشتیم... برای هم کار خیری نمیکردیم...از شادی هم ناراحت میشدیم...از ناراحتی هم شاید خوشحال...مدام در حال مقایسه بودیم و در شرایط اضطراری برای بدبختی هم دعای توسل میخواندیم!!
ما آدم های مزخرفی بودیم ولی نمی دانستیم...ما از حسادتهایمان مشکلات روحی پیدا کردیم و مشکلات جسمی هم در کنارش...ما نباید اینگونه میبودیم ولی اینگونه بودن میراث خانوادگی ما بود و خودمان فکر میکردیم خیلی طبیعی است که اینگونه گهی باشیم که هستیم!!
ما اشتباه کردیم ولی هیچ کدام از ما بلند نشد فریاد بزند که ما گه خوردهایم که اینگونه گهی را خوردهایم و تا بالا نیاوردهایم خوردنش را رها نکردهایم و بیشتر گه خواهیم خورد اگر اینگونه گه خوردنی را ادامه دهیم...هیچ کدام از ما نگفت این گه دیگر تکراری شده، بیایید همه با هم یک گه دیگر را امتحان کنیم، شاید عوارضش کمتر باشد!!
کاری رو انجام بدید که خوشحالتون میکنه...جایی باشید که توش خوشحالید...با آدمایی دوست باشید که خوشحالتون میکنن...درباره چیزایی صحبت کنید که باعث خوشحالیتون میشه...متاسفانه ممکنه این تنها زندگی موجود برامون باشه...ازش لذت ببریم، از ماچ از وی کن.
شجاع باشید و رویا داشته باشید. شجاع باشید و رویاتون رو به واقعیت تبدیل کنید. شجاع باشید و لبخند بزنید. شجاع باشید و حرف بزنید. شجاع باشید و مخالفت کنید. شجاع باشید و حقتون رو بگیرید. شجاع باشید و عقیده تون رو فریاد بزنید. شجاع باشید و فرار کنید. شجاع باشید و دوست داشته باشید. شجاع باشید و از کسی که دوست دارید خواستگاری کنید.
کامل نباشید اما شجاع چرا. خوشحال نباشید اما شجاع چرا. خسته باشید و شجاع. جنگجو باشید و شجاع. تنها باشید و شجاع. تنها نباشید و شجاع. هر چه هستید یا نیستید مهم نیست، شجاع باشید. با شجاعت میشه شرایط رو تثبیت کرد یا تغییر داد. بدون شجاعت نه.