زندگی به یه جایی میرسه که دیگه حوصله طفره رفتن، مراعات نمودن و وانمود کردن رو نداری... اونجاست که فکر میکنی واقعا اصلا لازم بود یه چیزایی رو هی دید و ناراحت شد، ولی انقدر تحمل کرد که به حتی بالاتر از اینجات برسه؟!! اصلا لازم بود هی از این مسیر غلط رد بشی و بگی درست میشه، بگی همهجا همین طوره و غیره...اونجاست که پاککنت رو برمیداری و با خودت، آدما و اشیا صادق تر میشی... اونجاست که میگی باید اون جمله ی «پنج شنبه های بیمار» رو از قفسه کتاب خوابگاه پاک میکردم و حالا اگه نشده، تو مغزم پاکش میکنه... اونجاست که با اعتماد به نفس به پسر فضول دانشگاه میگی: «تو اگه سرت تو کار بقیه نباشه، راحت تر به کارای خودت میرسی!!»... اونجاست که میدونی قرار نیست به هیچ کس فرصت دوم بدی و همون یه فرصت هم از سر اونایی که ازش درست استفاده نکردن زیاده...اونجاست که اپتیمایزد تر زندگی میکنی. اونجاست که یه روز انقدر آرامشمند میشی که هی با خودت تکرار میکنی:«این شوق به زندگی داره منو خفه میکنه!!»
بعد از خوندن تعدادی از غمگینیجات امروز دوستان وبلاگ نویس، همچنان امیدوارم و این امیدواری رو گره میزنم به روزهایی که خیلی بلندن، انقدر بلند که توشون اگه همت کنیم، میشه بر خیلی از مشکلات یا مشکل نماها فایق اومد.
-یکشنبه با هم بریم بیرون؟
+نمی دونم!!(یعنی دوست دارم برم بیرون، ولی دوست ندارم اونی که باهاش میرم بیرون تو باشی!!)
امروز رفتم پیش استاد داور بهش گفتم:« یادتون رفته این قسمتو تو جلسه دفاع امضا کنید»، گفت:« اون روز که دفاع داشتی من خیلی دلم درد میکرد، امروزم دلم درد می کنه؛ نمیدونم چرا هر وقت تو رو میبینم دل درد دارم!!»
منم نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم: «شاید استرس میگیرید»😁
دارم چایی می خورم یا می نوشم یا هر کوفت دیگری و به این فکر می کنم که واقعا چقدر اهمیت دارد که مثلا من نوعی بدانم اصحاب کهف نوعی چند سال در خواب تخمی خود به سر می بردند که محمدرضا گلزار از شرکت کننده به نظر من بیکار یا نیازمند به پولش انتظار دارد این را بداند؟؟ بعد دارم فکر میکنم که خوب شد اگرچه دوست داشتم متولد فروردین که ماهِ ماهی است باشم، متولد خردادم و هنوز ۲۷ سالم است و لازم نیست فعلاها از ۲۸ بترسم. دلم را خوش می کنم به نوعی، وگرنه همه می دانیم که این روزها از خوبی یا بدی یا عادی بودنش انقدر سریع می گذرد که ما هم در همان خواب اصحاب کهفیم و خبر نداریم...۲۷ سال، صد سال، دویست سال، هزار سال... فرقش این است که ما پیر میشویم...ما خوشحال و غمگین می شویم...ما تلاش و عدم تلاش میکنیم...ما امیدوار و افسرده می گردیم...ما عاشق و فارغ می نماییم...اصحاب کهف فقط خوابیده بودند و دنیا به تخمشان هم نبود...برای همین پیر نشدند...شاید هم پیر شدند...اگر پیر شده باشند، بیچاره ها چقدر زشت شدند بعد از خواب احتمالا نتخمی شان...می دانی الان ساعت ۴:۵۳ دقیقه صبح است و من نگران پیر شدن یا پیر نشدن اصحاب کهفم و اینکه اگر بخوابم نکند بیدار شوم و ۳۰۹ سال پیر شده باشم!!