فیلوسوفیا

۰۷ارديبهشت
یه شب مامان داشت یه فیلمی نگاه میکرد، من هم چون داشتم چایی می خوردم دیدم یه قسمتش رو و بازی های مسخره و غیرطبیعیشون رو به همراه موضوع چرتش، یهو انقد اعصابم ازش خورد شد جلو خانواده اومدم بگم «عجب فیلم تخمی ایه!!» که با توجه به اینکه وسطاش متوجه شدم خانواده از اونجا رد میشد، گفتم «عجب فیلمه تُخ...داغونیه!!»
پریروز رفته بودیم مهمونی، دقیقا همین حس رو نسبت به عده ای از اعضای فامیل داشتم ولی باز خانواده و حتی فامیل رد میشد!!
یکی از بچه های وبلاگ نویس میگفت میخواد بره یه کشوری که هیچ ایرانی ای اونجا نباشه؛ حالا من نه اونقدر غلیظ ولی حتما یه جایی میرم که هیچ فامیلی دستش بهم نرسه!!
فیلو سوفیا
۰۷ارديبهشت

زندگی به یه جایی میرسه که دیگه حوصله طفره رفتن، مراعات نمودن و وانمود کردن رو نداری... اونجاست که فکر میکنی واقعا اصلا لازم بود یه چیزایی رو هی دید و ناراحت شد، ولی انقدر تحمل کرد که به حتی بالاتر از اینجات برسه؟!! اصلا لازم بود هی از این مسیر غلط رد بشی و بگی درست میشه، بگی همه‌جا همین طوره و غیره...اونجاست که پاک‌کنت رو برمیداری و با خودت، آدما و اشیا صادق تر میشی... اونجاست که میگی باید اون جمله ی «پنج شنبه های بیمار» رو از قفسه کتاب خوابگاه پاک میکردم و حالا اگه نشده، تو مغزم پاکش میکنه... اونجاست که با اعتماد به نفس به پسر فضول دانشگاه میگی: «تو اگه سرت تو کار بقیه نباشه، راحت تر به کارای خودت میرسی!!»... اونجاست که میدونی قرار نیست به هیچ کس فرصت دوم بدی و همون یه فرصت هم از سر اونایی که ازش درست استفاده نکردن زیاده...اونجاست که اپتیمایزد تر زندگی میکنی. اونجاست که یه روز انقدر آرامش‌مند میشی که هی با خودت تکرار میکنی:«این شوق به زندگی داره منو خفه میکنه!!»

فیلو سوفیا
۰۶ارديبهشت

ما آدمای بدی بودیم که شدت عذاب وجدان تطهیرمون کرد.

فیلو سوفیا
۰۳ارديبهشت

بعد از خوندن تعدادی از  غمگینیجات امروز دوستان وبلاگ نویس، همچنان امیدوارم و این امیدواری رو گره میزنم به روزهایی که خیلی بلندن، انقدر بلند که توشون اگه همت کنیم، میشه بر خیلی از مشکلات یا مشکل نماها فایق اومد.

فیلو سوفیا
۳۱فروردين

-یکشنبه با هم بریم بیرون؟

+نمی دونم!!(یعنی دوست دارم برم بیرون، ولی دوست ندارم اونی که باهاش میرم بیرون تو باشی!!)



فیلو سوفیا
۳۰فروردين
۳شنبه سر کلاس حل تمرین، دیدم پسری که ردیف اول می‌نشست و با دقت به حرفام گوش میداد وو د بحث ها و حل تمرینات شرکت می نمود و بین خودمون بمونه که اندک کراشمندم بودم بهش، با یکی از دانشجویان دختر اومد سر کلاس و صندلی کناریش نشست، بدون حتی یه صندلی فاصله بینشون!! فک کنید!!  دیگه حالی به ادم میمونه نه والا؛ احوالی به ادم می مونه نه بلا!! اگرچه به علت اینکه ازم کوچیکتره، قضیه کراش داشتن از بیخ و بن اشتباه و منتفیه  ولی نیمچه حسودی ای به دختر دانشجو پیدا کردم و با خودم فکر کردم پسر به این برازندگی اخه با این دختر؟!! هم از لحاظ درسی فک کردم و هم قیافه، چون حالا منو بی خیال بشیم، دخترای برازنده تری تو کلاس هستن که حتی خود من هم بهشون کراش دارم از بس که گلن!!
این حسادت ادامه یافت تا اینکه اومدم خونه و یهو شستم خبردار شد که چون قرار بود ازشون کوییز بگیرم، پسره رفته اونجا نشسته که به دختره تقلب برسونه...اخه اگرچه کوییز نگرفتم ولی موقع حل سوالات دختره هیچی بارش نبود به واقع. 
حالا با توجه به اینکه دیگه نمی خوام کراشم اونجا بشینه، فکر می کنم تا آخر ترم کوییز  بی کوییز ؛) فردا  روزی اگه استادم پرسید چرا از این کلاس کوییز نگرفتی؟ دلیلمو بشنوه قانع میشه دیگه، نه؟

فیلو سوفیا
۲۹فروردين
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست / بی باده گلرنگ نمی باید زیست 
این سبزه که امروز تماشاگه ماست/ تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
فیلو سوفیا
۲۲فروردين

امروز رفتم پیش استاد داور بهش گفتم:« یادتون رفته این قسمتو تو جلسه دفاع امضا کنید»، گفت:« اون روز که دفاع داشتی من خیلی دلم درد میکرد، امروزم دلم درد می کنه؛ نمیدونم چرا هر وقت تو رو میبینم دل درد دارم!!»

منم نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم: «شاید استرس میگیرید»😁

فیلو سوفیا
۱۷فروردين

دارم چایی می خورم یا می نوشم یا هر کوفت دیگری و به این فکر می کنم که واقعا چقدر اهمیت دارد که مثلا من نوعی بدانم اصحاب کهف نوعی چند سال در خواب تخمی خود به سر می بردند که محمدرضا گلزار از شرکت کننده به نظر من بیکار یا نیازمند به پولش انتظار دارد این را بداند؟؟ بعد دارم فکر میکنم که خوب شد اگرچه دوست داشتم متولد فروردین که ماهِ ماهی است باشم، متولد خردادم و هنوز ۲۷ سالم است و لازم نیست فعلاها از ۲۸ بترسم. دلم را خوش می کنم به نوعی، وگرنه همه می دانیم که این روزها از خوبی یا بدی یا عادی بودنش انقدر سریع می گذرد که ما هم در همان خواب اصحاب کهفیم و خبر نداریم...۲۷ سال، صد سال، دویست سال، هزار سال... فرقش این است که ما پیر میشویم...ما خوشحال و غمگین می شویم...ما تلاش و عدم تلاش میکنیم...ما امیدوار و افسرده می گردیم...ما عاشق و فارغ می نماییم...اصحاب کهف فقط خوابیده بودند و دنیا به تخمشان هم نبود...برای همین پیر نشدند...شاید هم پیر شدند...اگر پیر شده باشند، بیچاره ها چقدر زشت شدند بعد از خواب احتمالا نتخمی شان...می دانی الان ساعت ۴:۵۳ دقیقه صبح است و من نگران پیر شدن یا پیر نشدن اصحاب کهفم و اینکه اگر بخوابم نکند بیدار شوم و ۳۰۹ سال پیر شده باشم!!


فیلو سوفیا
۱۶فروردين

خودت کمکم کن.

فیلو سوفیا